Browse Pages:1
2 3 4 5 6 7 Next >
ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺗﻨﮓ ﺑﻠﻮﺭﻡﺑﺎ ﮐﻮﻩ ﻏﻤﺖ ﺳﻨﮓ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﺻﺒﻮﺭﻡﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﻦ ﺍﻧﺒﻮﻩ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻣﻦ ﺍﻟﻮﻧﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺗﻨﮓ ﺑﻠﻮﺭﻡﺑﺎ ﮐﻮﻩ ﻏﻤﺖ ﺳﻨﮓ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﺻﺒﻮﺭﻡﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﻦ ﺍﻧﺒﻮﻩ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻣﻦ ﺍﻟﻮﻧﺪﺑﺸﮑﻮﻩ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﺩﻣﺎﻭﻧﺪ ﻏﺮﻭﺭﻡﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﯾﯽ ﺍﺳﺖﺗﻨﻬﺎ ﺳﺮ ﻣﻮﯾﯽ ﺯ ﺳﺮ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﻭﺭﻡﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﺗﻮ ﮔﺬﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺍﺯﺧﻮﯾﺶﺗﻮ ﻗﺎﻑ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻦ ﻭ ﻣﻦ ﻋﯿﻦ ﻋﺒﻮﺭﻡﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﻮ ﺑﺒﺎﻟﻢﮐﺰ ﺗﯿﺮﻩ ﯼ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮﻡ ﻭ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﻧﻮﺭ
ا
خدا و کودک
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
می گویند فردا شما مرا به زمین میفرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد
اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن وآواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد: فرشته تو برایتآواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخندخواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود
کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی ازمن محافظت خواهد کرد؟
فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته اتهمیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..
خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:
نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...
*** مـادر***
صدا کنی
؛ما همه نادریم / یاسمین آتشی
خورشید در میانه آسمان بودکه سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم ؟
نادرشاه گفت اینجا نیامده ایم پی تخت و تاج ، بگردید و مزدوران اشرف افغان را بیابید .
هشتصد مزدور اشرف ، که بیست سال ایران را ویران ساخته بودند را گرفتند . نادر رو به آنها کرد و گفت : چگونه بیست سال در ایرا ن خون ریختید و به ناموس کسی رحم نکردید ؟ ! آیا فکر نمی کردید روزی به این درد گرفتار آیید ؟
مزدوری گفت می پنداشتیم همه مردان ایران ، شاه سلطان حسین هستند و ما همواره با مشتی ترسوی صفوی روبروییم.
از میان سپاه ایران فریادی برخواست که ما همه نادریم ! و مردان سپاه بارها این سخن را از ته حنجره فریاد کشیدند . " ما همه نادریم "
و به سخن ارد بزرگ : کشوری که دارای پیشوایی بی باک است همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند .
اگر خوب گوش هایمان را تیز کنیم فریاد های سربازان ایران را باز هم می شنویم " ما همه نادریم "
ﺭﻭﺯﻯ ﯾﮏ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺑﻪ ﻣﺒﺎﺣﺜﻪ ﻃﻠﺒﯿﺪ.ﺍﻭ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻧﺶ ﭘﺮﺳﯿﺪ:ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﻪﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺑﺎ ﺷﺠﺎﻋﺖ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:ﺑﻠﻪ.ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:ﻫﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ ﺭﺍ؟ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﺑﻠﻪ ﻫﺮ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺭﺍ ﮐﻪﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ:ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﻪﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ،ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ.ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﺳﺶ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﺪﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﺎﻧﺪ.ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﻰ ﺣﺎﮐﻰ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﺸﻨﻮﺩﻯﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕﻣﺬﻫﺒﻰ ﭼﯿﺰﻯ ﺟﺰ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ.ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻯ ﺩﯾﮕﺮﻯﺩﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ:ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﯾﺎ ﺳﺮﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﺩﺍﺭﺩ؟ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﺗﺎﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﮑﺮﺩﻯ؟ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺭﻭﺍﻗﻊ ﺳﺮﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﺑﺮ ﭘﺎﯾﻪ ﻧﺘﺎﯾﺞﺩﺳﺘﺎﻭﺭﺩﻫﺎﻯ ﺩﺍﻧﺶ ﻓﯿﺰﯾﮏ،ﺳﺮﻣﺎ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊﻋﺒﺎﺭﺕ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻓﻘﺪﺍﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﯾﺎ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﻠﻰﮔﺮﻣﺎ.ﯾﮏ ﺷﻰﺀ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻣﻰﺗﻮﺍﻥ ﻣﻮﺭﺩﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﺮﮊﻯ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﻃﻊ ﮐﻨﺪﻭ ﺍﻧﺮﮊﻯ ﻫﺮ ﺟﺴﻢ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻣﺎ ﺳﺎﻃﻊﻣﻰﺷﻮﺩ.ﺑﺪﻭﻥ ﮔﺮﻣﺎ ﺍﺷﯿﺎﺀ ﺳﺎﮐﻦ ﻭ ﻓﺎﻗﺪﻧﯿﺮﻭﻯ ﺟﻨﺒﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪ.ﺍﻣﺎ ﺳﺮﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﮊﻩ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺑﺪﺍﻉ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ ﺗﺎ ﭘﺪﯾﺪﻩﻓﻘﺪﺍﻥ ﮔﺮﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺁﻥ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﮐﻨﯿﻢ.ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪ:ﺗﺎﺭﯾﮑﻰ ﭼﻄﻮﺭﺍﺳﺘﺎﺩ؟ ﺁﯾﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﺗﺎﺭﯾﮑﻰ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩﺩﺍﺭﺩ؟ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺑﺎﺯ ﮔﻔﺖ:ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩﻣﻰﮐﻨﯿﺪ ﺍﺳﺘﺎﺩ.ﺗﺎﺭﯾﮑﻰ ﻧﯿﺰ ﭼﯿﺰﻯ ﺟﺰ ﻓﻘﺪﺍﻥﮐﺎﻣﻞ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﻰ ﻧﯿﺴﺖ.ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻓﯿﺰﯾﮑﻰﻣﻰﺗﻮﺍﻥ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﻰ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﮑﻰ ﺭﺍ ﺧﯿﺮ.ﺍﮔﺮ ﻧﻮﺭ ﺭﺍ ﺍﺯﻣﻨﺸﻮﺭ ﻋﺒﻮﺭ ﺩﻫﯿﻢ،ﺭﻧﮓﻫﺎﻯ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﻰﺑﺮﺍﺳﺎﺱ ﻃﻮﻝ ﻣﻮﺝ ﺍﻣﻮﺍﺝ ﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ﺍﺯ ﺁﻥﺧﺎﺭﺝ ﻣﻰﺷﻮﺩ.ﺗﺎﺭﯾﮑﻰ ﻧﯿﺰ ﻋﺒﺎﺭﺗﻰ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺣﺎﻟﺖ ﻓﻘﺪﺍﻥ ﻧﻮﺭﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻰﮐﻨﯿﻢ.ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:ﺷﯿﻄﺎﻥﭼﻄﻮﺭ؟ ﺁﯾﺎ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ؟ﺧﻮﺩ ﻭﻯ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ:ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﻏﯿﺒﺖﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺣﺎﻟﺖ ﺩﻭﺭﻯ ﺍﺯﻋﺸﻖ،ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﻻﻟﺖ ﺩﺍﺭﺩ.ﻋﺸﻖ ﻭﺍﯾﻤﺎﻥ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺍﯾﻦ ﺩﻭﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻓﻘﺪﺍﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﯿﻄﺎﻥﻧﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ.ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﻮﺑﺖ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺮﻓﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﮔﻔﺘﻦﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻧﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﯾﻨﺸﺘﯿﻦ ﺑﻮﺩ.
ﭼﻪ ﺳﻮﺩ ﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻤﺖﮐﻪ ﺷﺎﻡ ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﻧﺨﻔﺘﻪ ﺍﻡﻭ ﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﻣﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻡﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡﭼﻪ ﺳﻮﺩ ﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻤﺖﮐﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺗﻮﺑﻪ ﻣﯽ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻡﻭ ﻧﻘﺶ ﺍﻥ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﻗﺼﻪ ﮔﻮﺑﻪ ﺟﺎﻡ ﭘﺮ ﺷﺮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡﭼﻪ ﺳﻮﺩ ﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻤﺖﮐﻪ ﺩﻭﺭﯾﺖﭼﻮ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺪ ﺗﺐﺑﻪ ﺧﺮﻣﻦ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦﺷﺮﺍﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﺰﻧﺪﻭ ﻣﻦ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻥ ﺯﺑﺎﻧﻪ ﻫﺎﺑﻨﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺭﻣﯿﺪﻩ ﺭﺍﺯ ﺑﻦ ﺧﺮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡﭼﻪ ﺳﻮﺩ ﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻤﺖﮐﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﻢ ﻭ ﭼﯿﺴﺘﻢﮐﻪ ﺑﺤﺮ ﭘﺮ ﺧﺮﻭﺵ ﻣﻦ ﺗﻮﯾﯽﻭ ﺳﺎﺣﻞ ﺻﺒﻮﺭ ﻭ ﺑﯽ ﻓﻐﺎﻥ ﻣﻨﻢﻭ ﻣﻦ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﻮﺟﻬﺎﯼ ﺳﺮﮐﺸﺖﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍﭼﻮ ﯾﮏ ﺣﺒﺎﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﻫﻢﭼﻪ ﺳﻮﺩ ﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻤﺖﮐﻪ ﻣﻦ ﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﺗﻮ ﻫﺮ ﻧﻔﺲﭼﻮ ﺷﻤﻊ ﺍﺏ ﻣﯿﺸﻮﻡﻭ ﺍﺷﮑﻬﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﻣﻦﺑﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﺷﺐ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯽ ﭼﮑﺪﻭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﭼﻮﻥ ﺑﻠﻮﺭ ﺍﻥﻣﺤﺒﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭼﻮ ﻧﻘﺶ ﺳﺮﺩ ﺍﺭﺯﻭﺑﺮﻭﯼ ﺍﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡﭼﻪ ﺳﻮﺩ ﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻤﺖﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡﻭ ﯾﺎ ﮐﻪ ﻧﻘﺶ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺑﻪ ﺟﺎﻡ ﭘﺮ ﺷﺮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡﺗﻮ ﯾﮏ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﻭﺭ ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴﺘﯽﻭ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﻨﺖ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪﺗﻮ ﻏﺎﻓﻠﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸﻮﻡﻭ ﺩﯾﺪﮔﺎﻥ ﭘﺮ ﺯ ﺭﺍﺯ ﻣﻦﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎ ﺩﻟﻢﮐﻪ ﻣﻦ ﺳﺮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡﮐﻪ......ﻣﻦ ﺳﺮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ"ﻫﻤﺎ ﻣﯿﺮ ﺍﻓﺸﺎﺭ"
. ﻋﯿﺪ ﺁﻣﺪﻭﺧﻨﺪﻩﺑﻪ ﻟﺒﺎﻥ ﺷﺪ/ﺑﺎ ﺳﺎﺯ ﺩﻟﻢ ﺷﺎﺩﻭﺭﻭﺍﻥ ﺷﺪ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﺯﺩﻡ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﺁﻫﻨﮓ/ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺷﺪ. . .ﻋﯿﺪ ﻓﻄﺮ ﻣﺒﺎﺭﮎ. . .ﻋﯿﺪ ﻓﻄﺮ،ﺭﻭﺯﭼﯿﺪﻥ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺍﺳﺘﺠﺎﺑﺖ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﺎﺩ. . . . .ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻫﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ،ﺣﺲ ﻏﺮﯾﺒﯽﺩﺍﺭﻡ ﭼﻪ ﺑﺮﺳﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﮐﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻤﻮﻡﻣﯿﺸﻪ. . . . . .ﺍﺳﺘﺸﻤﺎﻡ ﻋﻄﺮ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﯼ ﻋﯿﺪ ﻓﻄﺮ ﺍﺯﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﻠﮑﻮﺗﯽ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﮔﻮﺍﺭﺍﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﭘﺎﮐﺘﺎﻥ. . .ﺭﻭﺯﻩ ﺑﻪﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻧﻮ ﻋﯿﺪ/ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺮ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﺑﺎﺩ ﺍﻣﺮﻭﺍ. . .ﻋﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ،ﺑﯿﺎ/ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﮑﺎﻧﺪﯾﻢ ﺯﺑﯿﮕﺎﻧﻪ،ﺑﯿﺎ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ/ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﻪﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺎ. . .
ﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺑﺮﮒ ﺩﺭ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭﺍﻥﺍﯾﯿﻨﻪ ﯼ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺳﺎﺣﻞﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﺖ ﺻﺒﺢ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥﺑﺎﺯﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯾﺖ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﺟﻨﻮﻧﻢﻓﺮﯾﺎﺩ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﻧﮕﯿﺨﺖ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﻩ ﺳﺎﺭﺍﻥﺍﯼ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﺟﺎﺭﯼ!ﺯﯾﻦ ﺳﺎﯾﻪ ﺑﺮﮒ ﻣﮕﺮﯾﺰﮐﺎﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭﺍﻥﮔﻔﺘﯽ:ﺑﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺍﻥ ﻣﻬﺮﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﮔﻔﺘﻢﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺍﻥﺑﯿﮕﺎﻧﮕﯽ ﺯ ﺣﺪ ﺭﻓﺖ ﺍﯼ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﭙﺮﻫﯿﺰﺯﯾﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺳﺮﺧﯿﻞ ﺷﺮﻣﺴﺎﺭﺍﻥﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻨﺪﺩﯾﻮﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺯﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﺍﻥﻭﯾﻦ ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﺗﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﺳﺖ ﺁﻭﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍن
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮔﻠﻪ ﺍﯼﻧﯿﺴﺖ ﮔﺮﻫﻢ ﮔﻠﻪ ﺍﯼ ﻫﺴﺖ ﺩﮔﺮﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺯﺧﻢﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﻡ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺟﺰ ﺍﯾﻦﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﻣﺸﻐﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﯾﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﻛﻪﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﺍﺑﺎﻥ ﺟﻬﺎﻧﻢ ﺑﺮ ﺳﻘﻒ ﻓﺮﻭﺭﯾﺨﺘﻪﺍﻡ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮﺁﻭﺍﺭﻩ ﺗﺮﯾﻨﻢ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﺎ ﻣﻨﺰﻝ ﺗﻮ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ
People are oftenunreasonable, illogical andself-centered; .Forgive them anywayIf you are kind, People may accuseyou , of selfish, ulterior motives; .BeKind anyway If you are successful,you will win some false friends andsome true enemies; Succeed anyway,people may cheat you; .Be honestand frank anyway What you spendyears building, someone coulddestroy overnight; .Build anyway Ifyou find serenity and happiness,they may be jealous; .Be happyanyway The good you do today,people will often forgettomorrow; .Do good anyway Givethe world the best you have, and itmay never be enough; Give theworld the best you've got .anywayYou see, in the final analysis. it isbetween you and God; It is neverbetween you and them .anywayﻣﺮﺩﻡ ﺍﻏﻠﺐ ﻏﯿﺮ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﻮﺭﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ.ﺍﮔﺮﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ،ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪﺗﻈﺎﻫﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ،ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ.ﺍﮔﺮ ﻣﻮﻓﻖﺑﺎﺷﯿﺪ،ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﮐﺎﺫﺑﯽ ﺩﻭﺭﺗﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ،ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺷﻤﻨﺎﻧﯽ ﺻﺎﺩﻕ،ﺑﺎ ﺍﯾﻦﺣﺎﻝ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ.ﺍﮔﺮ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺎﺷﯿﺪ،ﺍﺷﺨﺎﺻﯽ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺳﺮﺗﺎﻥ ﮐﻼﻩﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ،ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ.ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻃﯽ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ،ﻣﻤﮑﻦﺍﺳﺖ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﺷﺒﻪ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﻨﻨﺪ،ﺑﺎ ﺍﯾﻦﺣﺎﻝ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺳﺎﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﯿﺪ.ﺍﮔﺮﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺷﻮﯾﺪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪﺷﻤﺎ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﮐﻨﻨﺪ،ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ.ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﺍﻣﺮﻭﺯﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻓﺮﺩﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵﮐﻨﻨﺪ،ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪﺩﻫﯿﺪ.ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﺧﺪﻣﺖ ﮐﻨﯿﺪ،ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻣﻤﮑﻦﺍﺳﺖ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ،ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﯿﺪ.ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﺪ ﮐﻪﺩﺭﻧﻬﺎﯾﺖ ﺁﻧﭽﻪ ﻫﺴﺖ،ﻣﯿﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍﺳﺖ؛ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﯿﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﻧﯿﺴﺖ.
چقدر ناز غزل را کشیده ام که سراید
تمام سوز دلم را ز دوردست نگاهت
به کوچه های عبورت چقدر اب بپاشیم
یواشکی من و این چشم های مانده به راهت
هنوز می رسد از لا به لای این همه تقویم
صدای ندبه و زاری ز جمعه های پگاهت
چه قصه ها که شنیدم ز کودکی ز ظهورت
نیامدی و شدم خود چه قصه گوی پر اهت
چقدر هلهله دارد طنین سبز طلوعت
چقدر همهمه دارد گدای این همه جاهت
چگونه جان بسپارم به پای سرخ ظهورت
به وقت گفتن این شعر و یا رکاب سپاهت
شکسته بال عروجم ز تیرهای معاصی
خدا کند که نیفتم ز دیدگان سیاهت
تمام شهر و محل را سپرده ام که بگویند
به هر کجا که تو هستی خدا به پشت و پناهت
دعاترین دعاها همین دعای نگار است
امان بده که بمیرم به پای بقیت الاهت
ﺁﺩﻣﮏ ﺁﺩﻣﮏ ﺁﺧﺮ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ ﺑﺨﻨﺪ ﺁﺩﻣﮏ ﻣﺮﮒ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﺎﺳﺖ ﺑﺨﻨﺪ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮔﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪﻱ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ ﺑﺨﻨﺪ ﺩﺳﺘﺨﻄﻲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺮﺩ ﺷﻮﺧﻲ ﮐﺎﻏﺬﻱ ﻣﺎﺳﺖ ﺑﺨﻨﺪ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﺩﺭﺩ ﺗﻮ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ ﻓﮑﺮﺑﮑﻦ ﮔﺮﻳﻪ ﭼﻪ ﺯﻳﺒﺎﺳﺖ ﺑﺨﻨﺪ
ﺍﺯ ﮐﺴﺎﻧﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣـﺘﻨﻔﺮﻧﺪﺳﭙﺎﺱ. ،ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺍ ﻗﻮﯾﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺍﺯﮐﺴﺎﻧﯿﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ،ﺁﻧﺎﻥﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺍﺯﮐﺴﺎﻧﯿﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺗﺮﮎﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ...،ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺯﮐﺴﺎﻧﯿﮑﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣـــــﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﻡﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥﻣﯽ ﺩﻫﻧﺪ
داغ تو دارد این دلم
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود
بی تو برای شاعری واژهخبر نمی شود
بغض دوباره دیدن ات هست و بدر نمی شود
فکر رسیدن به تو ، فکر رسیدن به من
از تو به خود رسیده ام اینکه سفر نمی شود
دلم اگر به دست تو به نیزه ای نشان شود
برای زخم نیزه ات سینهسپر نمی شود
صبوری و تحمل ات همیشهپشت شیشه ها
پنجره جز به بغض تو ابری و تر نمی شود
به فکر سر سپردنم به اعتماد شانه ات
گریه بخشایش من که بی ثمر نمی شود
همیشگی ترین من ، لاله نازنین من
بیا که جز به رنگ تو ، دگر سحر نمی شود
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود
ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺴﺖ ﺍﺯﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻘﺶ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪﺷﺴﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﺮﺑﯽ ﺭﻧﮓ ﻣﻦ ﺩﺭﻭﻥﻗﻔﺲ ﺳﺮﺩ ﺍﻃﺎﻗﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻣﯿﭙﺮﺩ ﻣﺮﻍﻧﮕﺎﻫﻢ ﺗﺎ ﺩﻭﺭ ﻭﺍﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽﻫﺎﺳﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﺑﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻭﻟﺖﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻫﺎﺳﺖ ﻣﻦ ﺷﮑﻮﻓﺎﯾﯽ ﮔﻞ ﻫﺎﯼﺍﻣﯿﺪﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﯾﺎ ﻫﺎ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﻭ ﻧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪﻣﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮔﺮﭼﻪ ﺷﺐ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﻫﺴﺖ ﺩﻝﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﺳﺤﺮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦﻭ ﺗﻮ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ............. ﮔﺎﻩ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ .... ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺍﯾﻦﻓﺎﺻﻠﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﺗﻮ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﺑﺨﺸﺶ ﺩﺍﺭﯼﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺍﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﺑﺨﺸﯽ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺒﺨﺸﺪ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻮﻥ ﻣﺼﺮﻉ ﺷﻌﺮﯼﺯﯾﺒﺎ ﺳﻄﺮ ﺑﺮ ﺟﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦﻫﺴﺘﯽ ﺩﻓﺘﺮ ﻋﻤﺮ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﻮ ﺷﮑﻮﻫﯽﺩﯾﮕﺮ ﺭﻭﻧﻘﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺴﺖ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺗﻮ ﺑﻪﻣﻦ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﺑﺨﺸﯽ ﯾﺎ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺁﻧﭽﻪﺭﺍ ﻣﯿﺒﺨﺸﯽ
ﻋﻠﻲ ﺍﻱ ﻫﻤﺎﻱ ﺭﺣﻤﺖ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺁﻳﺘﻲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﻮﺍ ﻓﮑﻨﺪﻱ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻳﻪﻱ ﻫﻤﺎ ﺭﺍ****ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﺷﻨﺎﺳﻲ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺭﺥ ﻋﻠﻲ ﺑﻴﻦﺑﻪ ﻋﻠﻲ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ****ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺛﺮ ﺍﺯ ﻓﻨﺎ ﻧﻤﺎﻧﺪﭼﻮ ﻋﻠﻲ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺳﺮ ﭼﺸﻤﻪﻱ ﺑﻘﺎ ﺭﺍ****ﻣﮕﺮ ﺍﻱ ﺳﺤﺎﺏ ﺭﺣﻤﺖ ﺗﻮ ﺑﺒﺎﺭﻱ ﺍﺭﻧﻪ ﺩﻭﺯﺥﺑﻪ ﺷﺮﺍﺭ ﻗﻬﺮ ﺳﻮﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻥ ﻣﺎﺳﻮﺍ ﺭﺍ****ﺑﺮﻭ ﺍﻱ ﮔﺪﺍﻱ ﻣﺴﮑﻴﻦ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪﻱ ﻋﻠﻴﺰﻥﮐﻪ ﻧﮕﻴﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﺩﻫﺪ ﺍﺯ ﮐﺮﻡ ﮔﺪﺍ ﺭﺍ****ﺑﺠﺰ ﺍﺯ ﻋﻠﻲ ﮐﻪ ﮔﻮﻳﺪ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﮐﻪ ﻗﺎﺗﻞ ﻣﻦﭼﻮ ﺍﺳﻴﺮ ﺗﺴﺖ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﺳﻴﺮ ﮐﻦ ﻣﺪﺍﺭﺍ****ﺑﺠﺰ ﺍﺯ ﻋﻠﻲ ﮐﻪ ﺁﺭﺩ ﭘﺴﺮﻱ ﺍﺑﻮﺍﻟﻌﺠﺎﺋﺐﮐﻪ ﻋﻠﻢ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺷﻬﺪﺍﻱ ﮐﺮﺑﻼ ﺭﺍ****ﭼﻮ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻋﻬﺪ ﺑﻨﺪﺩ ﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﭘﺎﮐﺒﺎﺯﺍﻥﭼﻮ ﻋﻠﻲ ﮐﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﺮ ﺑﺮﺩ ﻭﻓﺎ ﺭﺍ****ﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﺍﻧﻤﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻧﻪ ﺑﺸﺮ ﺗﻮﺍﻧﻤﺶﮔﻔﺖﻣﺘﺤﻴﺮﻡ ﭼﻪ ﻧﺎﻣﻢ ﺷﻪ ﻣﻠﮏ ﻻﻓﺘﻲ ﺭﺍ****ﺑﺪﻭ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﻥ ﻓﺸﺎﻧﻢ ﻫﻠﻪ ﺍﻱ ﻧﺴﻴﻢﺭﺣﻤﺖﮐﻪ ﺯ ﮐﻮﻱ ﺍﻭ ﻏﺒﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﺭ ﺗﻮﺗﻴﺎ ﺭﺍ****ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﭘﺎﻳﺖﭼﻪ ﭘﻴﺎﻣﻬﺎ ﺳﭙﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯ ﺩﻝ ﺻﺒﺎ ﺭﺍ****ﭼﻮ ﺗﻮﻳﻲ ﻗﻀﺎﻱ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﻱﻣﺴﺘﻤﻨﺪﺍﻥﮐﻪ ﺯ ﺟﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ ﺭﻩ ﺁﻓﺖ ﻗﻀﺎ ﺭﺍ****ﭼﻪ ﺯﻧﻢ ﭼﻮﻧﺎﻱ ﻫﺮﺩﻡ ﺯ ﻧﻮﺍﻱ ﺷﻮﻕ ﺍﻭ ﺩﻡﮐﻪ ﻟﺴﺎﻥ ﻏﻴﺐ ﺧﻮﺷﺘﺮ ﺑﻨﻮﺍﺯﺩ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﺍ ﺭﺍ****»ﻫﻤﻪ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﺴﻴﻢﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲﺑﻪ ﭘﻴﺎﻡ ﺁﺷﻨﺎﺋﻲ ﺑﻨﻮﺍﺯﺩ ﻭ ﺁﺷﻨﺎ ﺭﺍ«****ﺯ ﻧﻮﺍﻱ ﻣﺮﻍ ﻳﺎ ﺣﻖ ﺑﺸﻨﻮ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺷﺐﻏﻢ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﮔﻔﺘﻦ ﭼﻪ ﺧﻮﺷﺴﺖﺷﻬﺮﻳﺎﺭﺍ--------------
* * * * * * * * *
تنگ غروب و ساحلِ شور و نوا ي شب قدر
شكسته كشتي دلم، به ناله هاي شب قدر
بر پرِ سجادهي دل، گره نشسته، وا نما
اي گل سجاده نشين، به يك دعاي شب قدر* خورشيد چراغکي ز رخساره علي ست، مه نقطه کوچکي ز پرگار علي ست- هرکس که فرستد به محمد(ص) صلوات، همسايه ديوار به ديوار علي ست.
تاراج دل به تيغ دو ابروي دلبر است، مستي قلب عاشقم از جام کوثر است.
بر سر در بهشت خدا حک شده چنين،بختش بلند هر که گرفتارحيدر است
ﺁﺩﻡ ﻫـﺎ ﻣﯽ ﺁﯾﻨـﺪﺯﻧـﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨـﺪﻣﯽ ﻣﯿـﺮﻧـﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧـﺪ ...ﺍﻣـﺎ ﻓـﺎﺟﻌـﻪ ﯼﺯﻧـﺪﮔﯽ ِ ﺗــﻮﺁﻥ ﻫـﻨﮕـﺎﻡ ﺁﻏـﺎﺯﻣﯽ ﺷـﻮﺩﮐـﻪﺁﺩﻣﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﺩﺍﻣــﺎ ﻧـﻤﯽﻣﯿـﺮﺩ! ﻣـﯽﻣـــﺎﻧــﺪﻭ ﻧﺒـﻮﺩﻧـﺶ ﺩﺭ ﺑـﻮﺩﻥﺗـﻮﭼﻨـﺎﻥ ﺗـﻪ ﻧـﺸﯿـﻦ ﻣﯽﺷـﻮﺩﮐـﻪ ﺗـــﻮ ﻣﯽ ﻣﯿـﺮﯼﺩﺭﺣﺎﻟـﯽ ﮐـﻪ ﺯﻧــﺪﻩ ﺍﯼ ...* * ** * * * * *
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﺎﻳﺪﻛﺮﺩ،ﮔﺎﻩ ﺑﺎﻳﻚ ﮔﻞ ﺳﺮﺥﮔﺎﻩ ﺑﺎﻳﻚ ﺩﻝ ﺗﻨﮓ،ﮔﺎﻩ ﺑﺎﻳﺪﺭﻭﻳﻴﺪﺩﺭﭘﺲ ﯾﮏﺑﺎﺭﺍﻥ.ﮔﺎﻩ ﺑﺎﻳﺪﺧﻨﺪﻳﺪﺩﺭﻏﻤﻲ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﺎﻥ
روزی مجنون از روی سجاده ی شخصی عبور کرد، مرد نماز را شکست و گفت: مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟ مجنون لبخندی زد و گفت: عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم،تو عاشق خدایی و مرا دیده ای !!......
ﻋﻤﺮﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻏﻤﺖ ﺭﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩﺍﯾﻢ.. ﺭﻭﯼ ﻭ ﺭﯾﺎﯼ ﺧﻠﻖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻮ ﻧﻬﺎﺩﻩﺍﯾﻢ .. ﻫﻢ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﺍﻥ ﺩﻭﻧﺮﮔﺲ ﺟﺎﺩﻩ ﺳﭙﺮﺩﻩﺍﯾﻢ.. ﻫﻢ ﺩﻝ ﺑﺮﺁﻥ ﺩﻭ ﺳﻨﺒﻞ ﻫﻨﺪﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩﺍﯾﻢ .. ﻃﺎﻕ ﻭ ﺭﻭﺍﻕ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﻗﺎﻝ ﻗﯿﻞﻋﻠﻢ.. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺳﺎﻗﯽ ﻣﻪ ﺭﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩﺍﯾﻢ.. ﻣﺎﻣﻠﮏ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻟﺸﮑﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ..ﻣﺎﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ..ﺩﺭﮔﻮﺷﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﭼﻮ ﻧﻈﺎﺭﮔﺎﻥ ﻣﺎﻩ ..ﭼﺸﻢ ﻃﻠﺐ ﺑﺮﺁﻥ ﺧﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ...ﺗﺎﺳﺤﺮﭼﺸﻢ ﯾﺎﺭﭼﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ..ﺑﻨﯿﺎﺩﺑﺮﮐﺮﺷﻤﻪ ﺟﺎﺩﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﺑﯽ ﻧﺎﺯ ﻧﺮﮔﺴﺶﺳﺮﺳﻮﺩﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻝ.. ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺑﺮﺳﺮ ﺯﺍﻧﻮ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﻝﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﻋﻤﺮﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻏﻤﺖ ﺭﻭﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﺭﻭﯼ ﻭ ﺭﯾﺎﯼ ﺧﻠﻖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻮﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ .. ﻫﻢ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﺍﻥ ﺩﻭﻧﺮﮔﺲﺟﺎﺩﻩ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﻫﻢ ﺩﻝ ﺑﺮﺁﻥ ﺩﻭ ﺳﻨﺒﻞﻫﻨﺪﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ .. ﻃﺎﻕ ﻭ ﺭﻭﺍﻕ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭﻗﺎﻝ ﻗﯿﻞ ﻋﻠﻢ.. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺳﺎﻗﯽ ﻣﻪ ﺭﻭﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﻣﺎﻣﻠﮏ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻟﺸﮑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ.. ﻣﺎﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﻭﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﺩﺭﮔﻮﺷﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﭼﻮ ﻧﻈﺎﺭﮔﺎﻥﻣﺎﻩ .. ﭼﺸﻢ ﻃﻠﺐ ﺑﺮﺁﻥ ﺧﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ...ﺗﺎﺳﺤﺮﭼﺸﻢ ﯾﺎﺭﭼﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ..ﺑﻨﯿﺎﺩﺑﺮﮐﺮﺷﻤﻪ ﺟﺎﺩﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﺑﯽ ﻧﺎﺯ ﻧﺮﮔﺴﺶﺳﺮﺳﻮﺩﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻝ.. ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺑﺮﺳﺮ ﺯﺍﻧﻮ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﻝﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﺍﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ.. ﺩﺭﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻥﺧﻢ ﮔﯿﺴﻮ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ .ﺍﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ.. ﺩﺭﺣﻠﻘﻪﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻢ ﮔﯿﺴﻮ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ
Browse Pages:1
2 3 4 5 6 7 Next >