To sign my guestbook, you need to signin first. | |
Minoooo93 Guestbook arya2085 (13 years ago)شریعتی درباره امام حسین (ع) "... و حسین، وارث آدم، که به بنی‌آدم زیستن داد، و وارث پیامبران بزرگ، که به انسان، "چگونه باید زیست" را آموختند، اکنون آماده است تا، در این روزگار، به فرزندان آدم، "چگونه باید مرد" را بیاموزد!..." مجموعه آثار ۱۹ / حسین وارث آدم / ص ۱۷۱ "... مردی از خانه‌ی فاطمه بیرون آمده است، تنها و بیکس، با دست‌های خالی، یک تنه بر روزگار وحشت و ظلمت و آهن یورش برده است. جز "مرگ" سلاحی ندارد! اما او ، فرزند خانواده‌ای است که "هنر خوب مردن" را، در مکتب حیات، خوب آموخته است..." مجموعه آثار ۱۹ / حسین وارث آدم / ص ۱۷۰ ای زینب! ای زبان علی در کام! ای رسالت حسین بر دوش!..... مگو که بر شما چه گذشت ؟ مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی ؟ مگو که جنایت در آنجا تا به کجا رسید ؟.....آری ای پیامبر انقلاب حسین! ما می دانیم. ما همه را شنیده ایم ....... اما بگو ای خواهر! بگو که ما چه کنیم ؟لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم ؟ دمی به ما گوش کن تا مصایب خویش را با تو بازگوییم . نجوای دردمندانه دکتر شریعتی با “پیام”بر کربلا(سخنرانی) این دنیا عجیبه،تا مریض نشی برات گل نمیارن،تا گریه نکنی نوازشت نمیکنن،تا فریاد نکشی به طرفت بر نمیگردن تا نمیری نمی بخشنت!! ...................................................................... زندگی کوتاهتر از آن است که به خصومت بگذرد و قلبها گرامیتر از آنند که بشکنند.فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم... ....................................................................... سنگینی باری که خدا به دوش ما می گذارد آنقدر نیست که کمرمان را خرد کند بلکه آنقدر است که ما را برای دعا به زانو در آورد. ....................................................................... زندگی هنر نقاشی کردن است بدون استفاده از پاک کن جوری زندگی کن که اگر به گذشته برگشتی نیازی به پاک کن نداشته باشی. .......................................................................       farid9700 (13 years ago)گفتگوی دو دختر پای تلفن: سلام عشقم ، قربونت برم. چطوری عسل؟ .... فدات شم...ديرتر مياي? اصلا عيبي نداره, باشه منتظرم , می بینمت خوشگلم , می بوسمت, بوس بوس ... گفتگوی دو پسر پای تلفن: بنال! بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه, كثافت خفه خفه ! زودباش بينيم بابا www.farid9700.blogfa.com farid9700 (13 years ago)خواهرها چند نوع داداش دارند؟ ١- داداش اينترنتى تا هروقت خواستن ازش اكانت مجانى بگيرن. ٢- داداش خرزور تا در مواقع لزوم حال بعضى ها رو بگيره. ٣- داداش خوش تيپ و پولدار تا به دوستاش بگه دوست پسر منه. ٤- داداش خرخون تا موقع امتحان براش تقلب بنويسه. ٥- داداش ماشين دار تا اونو به موقع سر قرار برسونه. ٦- داداشى كه چشم ديدنش رو نداره (همون داداش خودشه.;-)  sepehr0O (13 years ago)ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺗﻠﺦ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻧﺸﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺗﻠﺦ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺩﻟﻢ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﺑﻨﺪ ﻧﺸﺪ ﻟﺐ ﺗﻮ ﻣﯿﻮﻩ ﯼ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻭﻟﯽ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻃﻌﻢ ﻟﺐ ﺳﺮﺥ ﺗﻮ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ، ﻧﺸﺪ ﺑﺎ ﭼﺮﺍﻏﯽ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﮔﺸﺘﻢ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﺸﺪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻨﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺸﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺷﺒﯽ ﺷﺎﻋﺮﻫﺎ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﺷﺮﻡ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ: ﻧﺸﺪ! ﻓﺎﺿﻞ ﻧﻈﺮﯼ ********************* sepehr0O (13 years ago)ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺗﻠﺦ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻧﺸﺪ ﺑﻪﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺗﻠﺦ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﻭﺩﻟﻢ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﺑﻨﺪ ﻧﺸﺪ ﻟﺐ ﺗﻮ ﻣﯿﻮﻩ ﯼ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻭﻟﯽﻟﺐ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻃﻌﻢ ﻟﺐ ﺳﺮﺥ ﺗﻮ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ،ﻧﺸﺪ ﺑﺎ ﭼﺮﺍﻏﯽ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﮔﺸﺘﻢ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻫﯿﭻ ﮐﺲ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﺸﺪ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺗﻮﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻨﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺸﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪﺷﺒﯽ ﺷﺎﻋﺮﻫﺎ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﺷﺮﻡ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ: ﻧﺸﺪ!ﻓﺎﺿﻞ ﻧﻈﺮﯼ********************* sepehr0O (13 years ago)ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺗﻠﺦ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻧﺸﺪ ﺑﻪﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺗﻠﺦ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﻭﺩﻟﻢ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﺑﻨﺪ ﻧﺸﺪ ﻟﺐ ﺗﻮ ﻣﯿﻮﻩ ﯼ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻭﻟﯽﻟﺐ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻃﻌﻢ ﻟﺐ ﺳﺮﺥ ﺗﻮ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ،ﻧﺸﺪ ﺑﺎ ﭼﺮﺍﻏﯽ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﮔﺸﺘﻢ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻫﯿﭻ ﮐﺲ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﺸﺪ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺗﻮﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻨﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺸﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪﺷﺒﯽ ﺷﺎﻋﺮﻫﺎ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﺷﺮﻡ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ: ﻧﺸﺪ!ﻓﺎﺿﻞ ﻧﻈﺮﯼ********************* arya2085 (13 years ago)ﻛﻮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﭼﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺭ ﮔﻠﺴﺘﺎﻧﻪ ﭼﻪﺑﻮﯼ ﻋﻠﻔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ؟ ﻣﻦ ﺩﺭﺍﯾﻦﺁﺑﺎﺩﯼ ﭘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽ ﮔﺸﺘﻢ ﭘﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺷﺎﯾﺪﭘﯽ ﻧﻮﺭﯼ ‚ ﺭﯾﮕﯽ ‚ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﭘﺸﺖ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ ﻫﺎﻏﻔﻠﺖ ﭘﺎﻛﯽ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﻣﯽ ﺯﺩ ﭘﺎﯼ ﻧﯽﺯﺍﺭﯼ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻡ ﭼﻪﻛﺴﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﺩ ؟ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭﯼﻟﻐﺰﯾﺪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﯾﻮﻧﺠﻪ ﺯﺍﺭﯼ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺑﻌﺪﺟﺎﻟﯿﺰ ﺧﯿﺎﺭ ‚ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻞ ﺭﻧﮓ ﻭﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﺧﺎﻙ ﻟﺐ ﺁﺑﯽ ﮔﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻛﻨﺪﻡ ﻭﻧﺸﺴﺘﻢ ﭘﺎﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺳﺒﺰﻡ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭﭼﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻨﻢ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﻜﻨﺪ ﺍﻧﺪﻭﻫﯽ‚ ﺳﺮ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﻛﻮﻩ ﭼﻪ ﻛﺴﯽ ﭘﺸﺖﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ ؟ ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﭼﺮﺩ ﮔﺎﻭﯼ ﺩﺭ ﻛﺮﺩﻇﻬﺮ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻛﻪﭼﻪ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﯽ ﻟﻚﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﭘﺎﻙ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ!ﺟﺎﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﺴﺖ ﺳﯿﺐ ﻫﺴﺖ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻫﺴﺖﺁﺭﯼ ﺗﺎ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻫﺴﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻛﺮﺩ ﺩﺭﺩﻝ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﯾﻚ ﺑﯿﺸﻪ ﻧﻮﺭ ﻣﺜﻞﺧﻮﺍﺏ ﺩﻡ ﺻﺒﺢ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﻢ ﻛﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺪﻭﻡ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺩﺷﺖ ﺑﺮﻭﻡ ﺗﺎ ﺳﺮ ﻛﻮﻩﺩﻭﺭﻫﺎ ﺁﻭﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻮ ﺍﻧﺪ farid9700 (13 years ago)!!! ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻨﻔﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ،ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻨﻔﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ “ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ“ﺑﺎ ﺍﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ: »ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻋﺮﻭﺱ ﺗﻮ ﻭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ« ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﻮﺩ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ، ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﺩﻣﯿﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻧﺶ ﺭﺧﺖ ﺑﺮ ﺑﺴﺖ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﯾﺮﯾﻨﺶ ﺷﺪ: »ﺑﯿﺎ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ« ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮﺧﻮﺩ ﺑﻠﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: »ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺑﺨﺖ ﺷﻮﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ؟« ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﻫﻢ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺎﻃﻌﺎﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﻮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﻭﺭ ﻣﯽﺷﺪ ﮔﻔﺖ: »ﭘﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﮐﻪ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺑﺎﺷﯽ«. . arya2085 (13 years ago)ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺩﻟﯿﺮ،ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻭ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﻟﯿﺮﯼ ﻭﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﺍﺳﺘﻐﻨﺎ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ، ﺍﺯﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻦ. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪﻣﺮﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﺪ ﻭ ﺯﺷﺖ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﺮ ﺁﻥﺑﻠﺮﺯﺩ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻬﯽ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖﺁﻭﺭﺩﻧﯽ ﻣﺮﺍ ﺯﺑﻮﻥ ﺳﺎﺯﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺗﻬﯿﺪﺳﺖ ﺗﺮﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺘﺮﺳﺎﻧﺪ ﺩﮐﺘﺮﻋﻠﯽ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺒﻮﻁ ﺩﺭﮐﻮﯾﺮ | |
modaxus2004